سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

همه عمر عاشقت بودم، گاه اگرچه ز کوره در رفتم 

سر لیله فقط به عشق تو بود که به دعوای هر پسر رفتم

 

بچه بودم برید دستم را تیزی گوشه النگویت،

گریه کردی برای من این شد که همیشه پی خطر رفتم

 

بعدها هم بزرگتر که شدی، رخت توی حیاط می شستی... 

هدفم دیدن تو بود ای ماه دزدکی پشت بام اگر رفتم

 

پدرم بارها مرا دید و سر این ماجرا کتک خوردم

کم نشد میل دیدنت یعنی: بعد از آنروز بیشتر رفتم

 

حال اما چه حاصلی دارد نبش قبر و مرور خاطره ها؟

تو که از شهرمان سفر کردی من هم از بیکسی سفر....

 

بی تو این کوچه این گذر بانو سرد و بی روح مثل گور من است

چه کسی درک می کند بی تو با چه حالی از این گذر رفتم؟!

 

شده تا حال حس کنی یک بغض در درون دلت نمی گنجد؟

مثل آبی که جوش آمده است بی حضورت مدام سر رفتم...

 

مرد ماندن همیشه آسان نیست، اشک که مرد و زن نمی فهمد

تو که رفتی نشد نگریم، نه

               هرچه با بغض هام ور رفتم!

 

کاظم ذبیحی نژاد


 

 

 




تاریخ : پنج شنبه 94/5/8 | 7:29 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

  « قصه ی تلخ»

 

اخم هربار تو و حرف رفیقان تلخست

بغض من مثل شراب ته لیوان تلخست

 

"قصه ات" را همه با طعنه برایم گفتند:

"عاشقی که شده از عشق پشیمان!!!" تلخست...

 

من از آن خنده مصنوعی تو فهمیدم

گاه گاهی مزه ی پسته ی خندان تلخست

 

وهنوزم که هنوزست دلم میگیرد

دیدنت با کس و ناکس سرمیدان... تلخست

 

بعد تو زندگیم فرق ندارد با مرگ،

بعد تو رد شدن از کوچه خیابان تلخست...

 

طعم یک خاطره هر قدر که شیرین باشد

وقت یادآوری اش گوشه ی زندان...تلخست!

 

شیر چون پیر شود،گرگ بر او می تازد

دیدن ضجه ی اشک آور سلطان تلخست...!

 

بهتر آنست که از شهر شما کوچ کنم

من شاهین بکشم ناز کلاغان؟! تلخست...!

 

***

 

پر شد از اشک، گمان کردم عوض خواهد شد

طعم این قهوه،ولی حیف کماکان...تلخست!

 

کاظم ذبیحی نژاد


 




تاریخ : دوشنبه 93/11/13 | 3:56 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

 «چمدان»

 

همدمم اشک روان است بماند پیشت

این غزل نیست،رمان است بماند پیشت

 

دل به هرکس بدهی عاقبتش یکسان است

دل کشی رسم جهان است بماند پیشت

 

ساک بستی و ستون های وجودم لرزید

رفتنت بار گران است بماند پیشت

 

این خطوطی که به پیشانی من افتاده

اثرات چمدان است...بماند پیشت

 

رفتی و هر قدمت یک دهه پیری آورد

این، همان مرد جوان است بماند پیشت

 

آن که چون غار علیصدر مسنم کرده

خاطرات همدان است...بماند پیشت

 

***

 

هم نفس بعد تو از مرگ خوشم می آید

مثل تو پر هیجان است... بماند پیشت

 

« مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد »

مادرم دل نگران است......

 

کاظم ذبیحی نژاد


 




تاریخ : یکشنبه 93/9/16 | 1:14 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 


«
روابط کاری     »



جنگل: دو چشم سبز همیشه بهاری ات 

آتشفشان: همین لب سرخ اناری ات 



حق دارد ای عزیز حسودی اگر کند 

کاج کنار کوچه به قد چناری ات 



من هم حسودی ام شده      –آخر چرا دروغ  

بانو به این روابط... ـ گیرم که ـ "کاری ات" !



دریا همیشه خواهشش آغوش گرم توست...

" حسرت " ولی نتیجه ی قایق سواری ات...





از بچگی همیشه همین طور بوده ای

قانون شده ست ماندن ما در خماری ات



تو مجلس سنای منی، حرف حرف توست

من هم مطیع کامل قانون گذاری ات



اما چه می شود که کمی اعتنا کنی

دختر سر کلاس به میز کناری ات؟



............................................

............................................

***







باشد، هنوز هم تو و رفتن بدون من...

باشد، هنوز هم من و چشم انتظاری ات



 

کاظم ذبیحی

 

 

 

 

 




تاریخ : دوشنبه 93/8/5 | 3:9 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

  • paper | خرید اینترنتی | ماه موزیک