سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 «چمدان»

 

همدمم اشک روان است بماند پیشت

این غزل نیست،رمان است بماند پیشت

 

دل به هرکس بدهی عاقبتش یکسان است

دل کشی رسم جهان است بماند پیشت

 

ساک بستی و ستون های وجودم لرزید

رفتنت بار گران است بماند پیشت

 

این خطوطی که به پیشانی من افتاده

اثرات چمدان است...بماند پیشت

 

رفتی و هر قدمت یک دهه پیری آورد

این، همان مرد جوان است بماند پیشت

 

آن که چون غار علیصدر مسنم کرده

خاطرات همدان است...بماند پیشت

 

***

 

هم نفس بعد تو از مرگ خوشم می آید

مثل تو پر هیجان است... بماند پیشت

 

« مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد »

مادرم دل نگران است......

 

کاظم ذبیحی نژاد


 




تاریخ : یکشنبه 93/9/16 | 1:14 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 ...ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان       مثل تیری که رها می شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود                بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود             مست می آمد و رخساره برافروخته بود

روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته            بر تنش دست یدالله حمایل بسته

بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد      زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد

یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را                  آمده باز هم از جا بکند خیبر را

آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را                     معنی جمله در پوست نگنجیدن را

بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید             زیرپایش همه کون و مکان می چرخید ادامه مطلب...


تاریخ : جمعه 93/8/30 | 11:9 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

گفتی: غزل بگو !چه بگویم؟مجال کو؟
شیرین من برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل،ولی
گیرم هوای پر زدنم هست،بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چار فصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو؟

زنده یاد قیصر امین پور





تاریخ : جمعه 93/8/30 | 1:11 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

رسیده ام به چه جایی... کسی چه می داند
رفیق گریه کجایی؟ کسی چه می داند

میان مایی و با ما غریبه ای... افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می داند

تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیه هایی» کسی چه می داند

برای مردم شهری که با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی؟ کسی چه می داند

تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمی شود که بیایی کسی چه می داند

کسی اگرچه نداند خدا که می داند
فقط معطل مایی کسی چه می داند

اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست...
تو جمعه جمعه می آیی کسی چه می داند

کاظم بهمنی





تاریخ : جمعه 93/8/30 | 1:5 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر


با این‌که چون ماری درون آستین بودند

زیباترین شب‌های من روی زمین بودند



چشمانت، آن الماس‌های قهوه‌ای یک عمر

با چشم‌های خواب و بیدارم عجین بودند



هر چند آخر زهر خود را ریختند اما

تا لحظه آخر برایم بهترین بودند



 

ادامه مطلب...


تاریخ : پنج شنبه 93/8/29 | 12:25 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

  • paper | خرید اینترنتی | ماه موزیک