سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

چشم های تو چه زیباست خدا رحم کند

ماه هم محو تماشاست خدا رحم کند

 

روی دیوار بلند دل بی ایمانم

سایه ی وسوسه پیداست خدا رحم کند

 

جای مهتاب به آن چشم نگاهی بکنید

ماه مجنون شده لیلاست خدا رحم کند

 

شانه ام خم شده از بار گناه و تردید

دوزخ عشق همین جاست خدا رحم کند

 

ننگ بر نام اگر از تو مرا دور کنند

عصر من عصر زلیخاست خدا رحم کند

 

جای منع من دیوانه کمی فکر کنید

موج دیوانه ی دریاست خدا رحم کند

 

شیما شاهسواران احمدی


 




تاریخ : سه شنبه 93/12/26 | 11:15 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

چشمم به حرف آمده و بی قرار، لب

کی بشکند سکوت مرا بی گدار، لب

 

تقدیم تو هزاره ی من! یک هرات چشم

ناقابل است سهم تو یک قندهار،لب

 

«بودا» دل من است که تخریب می شود

بوسه است مرهم دل و مرهم گذار: لب

 

می رقصمت چنین که تویی در نواختن

نی: لب،کمانچه: لب،دف و چنگ و دوتار: لب

 

در حسرتم که اول پاییز بشکفد

بر شاخه ات شکوفه ی سرخ انار _لب_

 

 

کبری موسوی قهفرخی





تاریخ : یکشنبه 93/12/17 | 10:46 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

شانه هایت را نمی خواهم،سرم را پس بده

آسمان ارزانی ات،بال و پرم را پس بده

 

نامه هایی را که دادم پاسخش سهم خودت

باز کن قفل قفس را،کفترم را پس بده

 

بچه بودم اولین باری که دزدی کرده ام

لطف کن چادر نماز خواهرم را پس بده

 

پای بودن با تو قلبی را شکستم،که نپرس

اشک های بی امان مادرم را پس بدم

 

جنگلی سرسبز بودم خوب سوزاندی مرا

قانعم یک مشت از خاکسترم را پس بده


تازگی ها چشم زیبایی دلم را برده است

کار دارم،زود باش انگشترم را پس بده

 

سورنا جوکار


 




تاریخ : شنبه 93/12/9 | 4:55 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

 دل داده ام بر باد، بر هرچه بادا باد

مجنون تر از لیلی،شرین تر از فرهاد

 

ای عشق از آتش اصل و نسب داری

از تیره ی دودی،از دودمان باد

 

آب از تو توفان شد،خاک از تو خاکستر

از بوی تو آتش،در جان باد افتاد

 

هر قصر بی شیرین،چون بیستون ویران

هر کوه بی فرهاد، کاهی به دست باد

 

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند

ارث پدر ما را،اندوه مادرزاد

 

از خاک ما در باد،بوی تو می آید

تنها تو می مانی،ما می رویم از یاد

 

زنده یاد قیصر امین پور

خرداد هفتاد و پنج


 




تاریخ : دوشنبه 93/12/4 | 2:41 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

  ...و با سلام نخستین به هم اثر کردیم

بهار بود و هوا مستعد،خطر کردیم

 

دو بادبادک افتاده بر زمین بودیم

هوای«باد! بیا و مرا ببر» کردیم

 

چقدر از غزل خواجه هیزم آوردیم

ورق زدیم و سر وسینه شعله ور کردیم

 

و هر غزل،قدم محکمی شد و با آن

به سوی وادی دلدادگی سر کردیم

 

کویر شک شبی اما به دورمان رویید

اثر نداشت از آن هر قدر حذر کردیم

 

حذر؟نه! باورمان بود با نگاه نخست

از آن کویر پر از ترس و شک گذر کردیم

 

...ولی به هر تپش دل،پلی فرو می ریخت

چقدر دیر نگاهی به پشت سر کردیم


نگاه خیس مردد! بگو چه خواهی کرد

اگر به صبح سلام نخست برگردیم

 

علی کریمان



 




تاریخ : دوشنبه 93/12/4 | 1:3 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

  • paper | خرید اینترنتی | ماه موزیک