سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

بیا تمام مرا با دلم به دار بزن

وشعله بردل پرشور بیقرار بزن


خلاص کن تو مرا،تا ز من خلاص شوی

مرا بکش،زسر راه خودکنار بزن


فلک ببند تو این کودک درون مرا

هزاربار تو با ترکه ی انار بزن


نه اینکه مخفی و دور از نگاه مردم شهر

برای اینکه بمیرم زشرم،جار بزن


ببند بر دم اسبی چموش پای مرا

بتاز و سربده آواز دوتار بزن


درست مرکز میدان شهر دفنم کن

و بعدعکس دلم راسرمزاربزن


و بعد مرگ دلم شادباش ومستی کن

به افتخار دوگیلاس زهرمار بزن

 

مسلم کیانی

 

 




تاریخ : دوشنبه 94/6/9 | 1:13 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

اصطکاک قلم روی کاغذ

باید از درد تازه بنویسم

قصه ی مرده شور را یک بار

از زبان جنازه بنویسم


جور دیگر به بزم شعر بروم

جور دیگر به غم نگاه کنم

جور دیگر تمام دفتر را

با بزاق قلم سیاه کنم


بگذرم از کلیشه ی کلمات

خودم اینبار دهخدا باشم

دل به دریای واژه ها بزنم

یا که دریای واژه ها باشم


دفتر شعر واژه چین کنم و

شاعرانه در آن قدم بزنم

کلمات را بهم اضافه کنم

اتفاق دوباره ای رقم بزنم


اتفاقی شبیه آنچه که نیست

مثل من که نباید این باشم

مثل من که شبیه فواره

باید آواره ی زمین باشم


و معلق میان برزخ شعر

بیتهایی که گنگ و تب دار است

و غزل که به حول محور عشق

مبتلا به سکون و تکرار است


مبتلا به سکوت شد شاعر

شاید این بیت آخراست شاید

یا که سقراط شعر باید بود

بایدی هست بی گمان باید


واژه ای جای عشق بگذارند

تا مباد شاعری دریده شود

و دعا میکنم ز دامن عشق

 دست نامحرمان بریده شود


محمد حیدری






تاریخ : دوشنبه 94/6/9 | 1:4 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

    « هذا کتابٌ أنزِلَ فی لیل چشمهات »

 

"ایزد" جمیل و ...خالق هر جلوه و جمال

"تو" جلوه ای لطیف از آیات ذوالجلال

 

کنج حرای چشم تو بودم که ناگهان

آمد فرشته ای و ندا داد بی مجال:

 

إقرأ به نام آن که تو را خلق کرده است

إقرأ به حکم عشق، به امید یک وصال

 

گفتم: ز من مخواه پیمبر شوم... که گفت:

إذهب وَ لاتَخَف که... وَهَبناکَ میم ذال

 

هذا کتابٌ أنزِلَ فی لیل چشمهات

أوحی إلَیَّ آن شب و ابرویتان هلال

 

وَالشَّمس و جذبه های نگاهت مرا گرفت

رویت بهشت گمشده ای هست بی مثال...

 

مفعولُ فاعلاتُ... قدمهات منضبط...

حیٌّ ولایموتُ... قشنگی ت بی زوال...

 

ایزد گسیل کرده مرا تا جهانیان

ایمان بیاورند به این نظم و اعتدال

 

من کعبه را درون نگاه تو دیدم و

شد قبله گاه امت من جانب «شما»ل

 

من را رسول چشم تو کردند نازنین

هر چند راضیم که کنارت شوم بلال

 

یک شب موذن لب سرخ شما شدن

بهتر زپادشاهی عالم هزار سال

 

هرگز مباد لحظه ای از تو جدا شوم

پیغمبران کجا و ضلالت کجا؟ ...محال!

 

کاظم ذبیحی

 

 

 

 

 




تاریخ : شنبه 93/12/9 | 8:40 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

  • paper | خرید اینترنتی | ماه موزیک