« هذا کتابٌ أنزِلَ فی لیل چشمهات »
"ایزد" جمیل و ...خالق هر جلوه و جمال
"تو" جلوه ای لطیف از آیات ذوالجلال
کنج حرای چشم تو بودم که ناگهان
آمد فرشته ای و ندا داد بی مجال:
إقرأ به نام آن که تو را خلق کرده است
إقرأ به حکم عشق، به امید یک وصال
گفتم: ز من مخواه پیمبر شوم... که گفت:
إذهب وَ لاتَخَف که... وَهَبناکَ میم ذال
هذا کتابٌ أنزِلَ فی لیل چشمهات
أوحی إلَیَّ آن شب و ابرویتان هلال
وَالشَّمس و جذبه های نگاهت مرا گرفت
رویت بهشت گمشده ای هست بی مثال...
مفعولُ فاعلاتُ... قدمهات منضبط...
حیٌّ ولایموتُ... قشنگی ت بی زوال...
ایزد گسیل کرده مرا تا جهانیان
ایمان بیاورند به این نظم و اعتدال
من کعبه را درون نگاه تو دیدم و
شد قبله گاه امت من جانب «شما»ل
من را رسول چشم تو کردند نازنین
هر چند راضیم که کنارت شوم بلال
یک شب موذن لب سرخ شما شدن
بهتر زپادشاهی عالم هزار سال
هرگز مباد لحظه ای از تو جدا شوم
پیغمبران کجا و ضلالت کجا؟ ...محال!
کاظم ذبیحی
.: Weblog Themes By Pichak :.