سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

بخشیدن تو گرچه کمی دشوار است

من می گذرم،خدای من بیدار است

 

یادآوری قصه ی خنجر زدنت

آبستن شرح غزلی تب دار است

 

از نفرت و از تلنگرت ممنونم

با بودن تو سوژه ی من بسیار است

 

با بودن تو جامعه محجور شده

کار تو فقط شکستن هنجار است

 

هی پک بزنی دود شوم،محو شوم

سرگرمی تو کشیدن سیگار است

 

مائده حسن نژاد


 




تاریخ : سه شنبه 93/11/7 | 1:17 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

 

تیک تیک ساعتو برام نگه دار خوشم هنوز ز حسّ آشنایی                        

 برام نمیشه باورم نمیشه بوسه زدن به مُهر این جدایی

 

 

 ساده بگم حس پریشی دارم ، حال و هوای گرگ و میشی دارم         

تیک تیک ساعت و برام نگه دار ، نه راه پس نه راه پیشی دارم

 

 

  منم هنوز ،هنوز منم که موندم ، منم که این ترانه ها رو خوندم    

 پشت سرم پلی نمونده ظالم ، هرچی پُله به خاطرت سوزوندم

 

 

 با همه صبر و سکوتم اینبار حس می کنم رو به سقوطم انگار                 

چشم به راهم که بِباره بارون ، یه کهکشون کویر لوطم انگار

 

 

 کاشکی میشد منو هوایی کنی، پاپیش بزاری کدخدایی کنی                   

 قایق من توُ مشت موج و باده ، منو پر از حس رهایی کنی

 

 

 من باختم و توبردی مهربون باش، چشم و چراغ منِ بی نشون باش           

 عشقو بیا دوباره باور کنیم، برای من همیشه آشیون باش

 

ترانه از:

مجتبی محمد نژاد عمران



 




تاریخ : سه شنبه 93/10/30 | 10:42 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

 «چشم زخم»

 

چشم زخمی بده از فتنه گران می ترسم

دود اسپندم و از شعله پران می ترسم

 

مهره ی آبی من غرق شده در آب و

در رکودم من و از آب روان... می ترسم

 

متولد شده در فصل بهار و افسوس

مثل طوفان زده از باد خزان می ترسم

 

غم دوران جوانی به نظر ناچیز است

شکل یک پیرزن از فوت زمان می ترسم

 

در دعاهای پر از گریه ی من سودی نیست

شده ام کافر و از... وقت اذان می ترسم

 

گوش من پر شده از سرزنش آن دنیا

شب مرگم شود از کندن جان می ترسم

 

مطمئن باش که تنهایی زن اجباری ست

من بی خود شده از این «خودمان»...می ترسم

 

شعر هم مرهم چشمان پر از اشک نشد

لعن و نفرین نکن از زخم زبان می ترسم

 

برخلاف همه ی ذوق مسافر شدنم

اینک از بستن زیپ چمدان می ترسم

 

فقط این مرتبه لطفی بکن و زجر نده

ماشه ی منتظرت را بچکان.....

 

مائده حسن نژاد


 

 

 

 

 

 




تاریخ : سه شنبه 93/10/30 | 10:17 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

تمــــام فرم تنت قابل تصــــــور بود

اگرچه آن تن برفی ت زیر چادر بود

 

دو نیم دایره از عین عشــــق ابرویت

حباب سینـه ی تو تشنه ی تلنگر بود

 

خدا چه حوصله ای داشت وقت خلقت تو

چرا کـــــه چهره ی تـــــو قاب مینیاتـور بود

 

من از سپاه نگاهت شکست می خوردم

درون چشـــــم تـــو صدهــــا گلادیاتـــور بود

 

کمندِ زلفِ تو یک شهر را به دار کشید

شب نشسته به گیسوت دیکتاتور بود

 

دوباره من ، من بـــی چاره بودم و تردید

همیشه نان من از دست عشق آجر بود

 

تفاوت من و تو بیش از آسمان و زمین

تفاوتــــی کــه فقط مایه ی تمسخر بود

 

تو آن دُری کـــه بدون صدف رهاشده بود

من آن صدف کف دریا که خالی از دُر بود

 

تو دوست داشتنت معنی ترحم داشت

« علاقه ی تو به من از سر تظاهر بود»

 

ببخش از اینکه حقایق در این غزل رو شد

برای گفتن ایــن حرفــها دلــــم پــــُر بــــود

 

صادق فغانی


 

 




تاریخ : سه شنبه 93/10/30 | 10:10 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

  «خزان انتظار»

 

گذار کشتی ات امشب به لنگرگاه می افتد

مسافر می شوی من هم دو چشمم راه می افتد...

 

تب عشقت به ساحل می کشاند مرد دریا را

و مروارید چشمانت به جان ماه می افتد

 

هلال ابروانت را که هر سرباز می بیند

به یاد طاق بستان و ...کمان شاه می افتد

 

تو رویا می شوی هر روز در باران چشمانم

و دستم باز هم از دامنت ...کوتاه می افتد

 

به هم گفتیم باید دوخت پاییز جدایی را

ولی خیاط، آن شب سوزنش در کاه می افتد

 

زنی می سوزد و ققنوس در یک روز بارانی...

و رقص آخرین برگی،که در دی ماه ...می افتد


طاهره احمدی





تاریخ : یکشنبه 93/10/21 | 4:23 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

  • paper | خرید اینترنتی | ماه موزیک