سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 شهر من یک روز زیبا بود و...روز بعد 

شهر من یک روز غوغا بود و...روز بعد

 

هر کسی با شوق سوی آخرین میدان

دود و خون و اشک پیدا بود و ...روز بعد

 

مادری در جستجوی سنگری خالی

پسرش،دیروز اینجا بود و ...روز بعد

 

مرد را می دید هرکس طعنه ای می زد

حیف او،بی دست و بی پا بود و...روز بعد

 

دخترک می خواند با...با آب داد و...نان

مادر اما غرق رویا بود و ...روز بعد

 

دخترم گفتی که بابایت چه؟؟...نان؟...نه...نه

آن که جان می داد بابا بود و ...

 

محسن کفشگر


 

 




تاریخ : دوشنبه 94/1/31 | 2:22 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

یه دوراهی ، دوتا تصمیم تَهِشَم یه درّه فریاد                    

 یه طرف سکوت و تسلیم یه طرف سقوط آزاد

 

بی صدا رو به سقوطم باورت نمیشه انگار                           

 تشنه ام کویر لوطم، نمی خای بباری یک بار؟

 

پنجه می کشم رو عکست ، عکسی که تو قاب مونده              

توو دستام دارم می بینم نقشی از نقاب مونده

 

به عصب رسیده این درد عشقمون ریشه نداره                     

این گلستون که می بینی یه مترسک از بهاره

 

صدتا پیچ مونده تا بن بست، کومه باز در انتظاره            

شده صد ستاره فانوس، واسه یک عشق دوباره

 

ترانه از:

مجتبی محمدنژاد عمران



 




تاریخ : دوشنبه 93/11/27 | 4:30 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

  « قصه ی تلخ»

 

اخم هربار تو و حرف رفیقان تلخست

بغض من مثل شراب ته لیوان تلخست

 

"قصه ات" را همه با طعنه برایم گفتند:

"عاشقی که شده از عشق پشیمان!!!" تلخست...

 

من از آن خنده مصنوعی تو فهمیدم

گاه گاهی مزه ی پسته ی خندان تلخست

 

وهنوزم که هنوزست دلم میگیرد

دیدنت با کس و ناکس سرمیدان... تلخست

 

بعد تو زندگیم فرق ندارد با مرگ،

بعد تو رد شدن از کوچه خیابان تلخست...

 

طعم یک خاطره هر قدر که شیرین باشد

وقت یادآوری اش گوشه ی زندان...تلخست!

 

شیر چون پیر شود،گرگ بر او می تازد

دیدن ضجه ی اشک آور سلطان تلخست...!

 

بهتر آنست که از شهر شما کوچ کنم

من شاهین بکشم ناز کلاغان؟! تلخست...!

 

***

 

پر شد از اشک، گمان کردم عوض خواهد شد

طعم این قهوه،ولی حیف کماکان...تلخست!

 

کاظم ذبیحی نژاد


 




تاریخ : دوشنبه 93/11/13 | 3:56 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

زخم زبان تلخ است وقتی مرد باشی

از دید خود کوهی، ولی پردرد باشی

 

وقتی به چشم آشنا بیگانه باشی

حتی درون شهر خود... شبگرد باشی

 

سخت است وقتی با نگاهش گر بگیری

اما کنار دوستانش...سرد باشی

 

در چشم خود او را تمام خود ببینی

در چشم او اما فقط... یک فرد باشی

 

با ننگ « او هرجور می خواهد...» بسازی

بازیچه ی هربار یک نامرد باشی

 

با هرکسی او را ببینی بدتر از آن

قانع به هر نوع منطقی آورد باشی

.

.

.

سخت است... آری، حرف او شد مثل هربار

بغض خودت را نشکنی تا مرد باشی

 

 

محسن کفشگر


 




تاریخ : پنج شنبه 93/11/9 | 1:13 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

بخشیدن تو گرچه کمی دشوار است

من می گذرم،خدای من بیدار است

 

یادآوری قصه ی خنجر زدنت

آبستن شرح غزلی تب دار است

 

از نفرت و از تلنگرت ممنونم

با بودن تو سوژه ی من بسیار است

 

با بودن تو جامعه محجور شده

کار تو فقط شکستن هنجار است

 

هی پک بزنی دود شوم،محو شوم

سرگرمی تو کشیدن سیگار است

 

مائده حسن نژاد


 




تاریخ : سه شنبه 93/11/7 | 1:17 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

  • paper | خرید اینترنتی | ماه موزیک