چشم،زیتون سبز در کاسه_سینه ها سیب سرخ در سینی
لب،میان سفیدی صورت_چون تمشک نهاده بر چینی
سرخ یا سبز،سبز یا قرمز،ترش یا تلخ،تلخ یا شیرین؟
تو خودت جای من اگر باشی،ابتدا از کدام می چینی؟
با نگاهی،تبسمی،حرفی،در بیاور مرا ازین تردید
ای نگاهت«محصل شیطان»،اخم هایت «معلم دینی»!
هر لبت یک کبوتر سرخ است روی سیمی سفید،با این وصف
خنده یعنی صعود بالایی،هم زمان با سقوط پایینی!
می شوی یک پری دریایی از دل آب اگر که برخیزی
می شوی یک صدف پر از گوهر،روی شن ها اگر که بنشینی!
هرچه هستی بمان که من بی تو،هستی بی هویتی هستم
مثل «ماه»ی بدون زیبایی،مثل«سنگ»ی بدون سنگینی!
غلامرضا طریقی
از کتاب هر لبت یک کبوتر سرخ است
در شهر من این نیست راه و رسم دلداری
باید بفهمم تا چه حدی دوستم داری
موسی نباش اما عصا بردار و راهی شو
تا کی تو باید دست روی دست بگذاری
بیزارم از این پا و آن پا کردنت ای عشق
یا نوشدارو باش یا زخمی بزن کاری
من دختری از نسل چنگیزم که عاشق شد
بیگانه با آداب و تشریفات درباری
هر کس نگاهت کرد چشمش را درآوردم
شد قصه آغامحمدخان قاجاری
آسوده باش، از این قفس بیرون نخواهم رفت
حتی اگر در را برایم باز بگذاری
چون شعر هرگز از سرم بیرون نخواهم کرد
باید برای چادرم حرمت نگه داری
تو میرسی روزی که دیگر دیر خواهد بود
آن روز مجبوری که از من چشم برداری
فاطمه سلیمان پور
بگذار زمان روی زمین بند نباشد
حافظ پی اعطای سمرقند نباشد
بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار
مطــرود ز درگـــــاه خداوند نبــاشد
بگذار گنــــاه هـــوس آدم و حــــــوا
بر گردن آن سیب که چیدند نباشد
مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ایکاش
این قصـــه همــــان قصه که گفتند نباشد
ایکاش عذاب نرسیدن به نگاهت
آن وعده ی نادیده کـه دادند نباشد
یک بار تـــو درقصــه ی پرپیـــچ و خــم ما
آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد
آشوب،همان حس غریبی ست که دارم
وقتی که بــه لب های تو لبخند نباشد
درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست
در تک تک رگهای تـــو هر چند نباشد
من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...
زنجـــــیر نگـــاه تـــــو کـــــه پابند نباشد...
وقتی که قرار است کنار تو نباشم
بگذار زمـــان روی زمین بند نباشد...
رویا باقری
من زنده نیستم به تمام دلیل ها
بیهوده اند نذر و دعا و دخیل ها
من مرده ام بروی سر و چشم گردنم
هی خاک پشت خاک بریزید بیل ها!
فریاد میزنی که مرا…دوست …ناگهان
گم میشود صدای تو در قال و قیل ها
دستت نمیرسد به بهاری که هک شده ست
روزی بروی قامت سرد فسیل ها
موسای چشم های مرا آب برده است
هی زل نزن به چشم عزادار نیل ها
تو اولین ستاره دنباله دار و من
نسلی که منقرض شده در بین ایل ها
باید پیاده راهی هندوستان شویم
یادی نمی کنند از این خطه فیل ها
مهتاب یغما
تلخ تلخم!گریه دارم،مهربان!طوری م نیست
حال من خوب است، مثل حال تان طوری م نیست
باز مردم آب پاکی روی دستم ریختند
ناگهان،حالم بد است و ناگهان ، طوری م نیست
در درونم زخم های کهنه لب واکرده اند
شعر! ای آتش میان استخوان، طوری م نیست!
آن تویی؛ ببر بیابانی که در چنگال تو
این منم؛زخمی غزال نیمه جان، طوری م نیست
قارچ ها از نوک انگشتان من قد می کشند
سمی ام در خویش اما باغبان، طوری م نیست
درد دارد قطره قطره،نوش جانم می کند
»قهوه«ای هستم درون استکان طوری م نیست
دست می افشانم و هی پای می کوبم،به خاک
قرص تب بر،قرص هذیان،قرص نان،طوری م نیست
من »اوستا« خوانده ام، تکفیرم ای زرتشت پیر
کفر می ورزم به چشم این و آن، طوری م نیست
شهر می گوید جنون شعر دارم، ای جنون
کاش می دادی به این مردم نشان، طوری م نیست
سید محمدعلی رضا زاده
.: Weblog Themes By Pichak :.