تکه یخی که عـاشق ابر عـذاب می شود
سر قرار عـاشقی همیشه آب می شود
به چشم فرش زیر پـا سقف که مبتلا شود
روز وصـالشان کسی خانه خراب می شود
کنار قـله های غم نخوان برای سنگ ها
کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود
بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسمان کند
صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود
...
چه کرده ای تو با دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود
کاظم بهمنی
کنار آمد، گمانم مهربانی کار خود را کرد
«اگر می شد کمی پیشم بمانی...» کار خود را کرد
شبی پای نگاهم بود و عمق چاه چشمانش
خطر کردم...سقوط امتحانی کار خود را کرد
به خود گفتم که در سرمای دی دل ها نمی جوشد
طبیعت با بهاری ناگهانی کار خود را کرد
میان دست هایش فکر پرواز از سرم پر زد
پرستو بودم و بی آشیانی کار خود را کرد
قرار این شد که ما از «دوستت دارم» بپرهیزیم
قرار این شد ولی شور جوانی کار خود را کرد
زمان رفتنش ناگفته ها را از نگاهم خواند
پشیمان شد...زبان بی زبانی کار خود را کرد
علی کریمان
تمــــام فرم تنت قابل تصــــــور بود
اگرچه آن تن برفی ت زیر چادر بود
دو نیم دایره از عین عشــــق ابرویت
حباب سینـه ی تو تشنه ی تلنگر بود
خدا چه حوصله ای داشت وقت خلقت تو
چرا کـــــه چهره ی تـــــو قاب مینیاتـور بود
من از سپاه نگاهت شکست می خوردم
درون چشـــــم تـــو صدهــــا گلادیاتـــور بود
کمندِ زلفِ تو یک شهر را به دار کشید
شب نشسته به گیسوت دیکتاتور بود
دوباره من ، من بـــی چاره بودم و تردید
همیشه نان من از دست عشق آجر بود
تفاوت من و تو بیش از آسمان و زمین
تفاوتــــی کــه فقط مایه ی تمسخر بود
تو آن دُری کـــه بدون صدف رهاشده بود
من آن صدف کف دریا که خالی از دُر بود
تو دوست داشتنت معنی ترحم داشت
« علاقه ی تو به من از سر تظاهر بود»
ببخش از اینکه حقایق در این غزل رو شد
برای گفتن ایــن حرفــها دلــــم پــــُر بــــود
صادق فغانی
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
ده سال دور و تنها تنها به جرم اینکه:
او سرسپرده می خواست من دل سپرده بودم
ده سال می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد،وقتی غروب می شد:
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
استاد محمدعلی بهمنی
«جبر»
من در کنار پنجره ی انتظار تو
ننشسته ام مگر به امید شکار تو
شاید خدا به «جبر»، دلم را گذاشته ست
در آن سوی معادله _در «اختیار» تو!
امشب بدون ماه،زمین شد سیاه پوش
یا یکسره جهان بشود داغدار تو
رعدی فلاش وار زد و آسمان گرفت
یک عکس از «نبودن» من در کنار تو!
چشمم شده سفید که باشد تشابهی
مابین رنگ چشم من و روزگار تو!
خورشید من بخواه که باشم ستاره ای
از تکه های مشتعل بی شمار تو!!
غلامرضا طریقی
.: Weblog Themes By Pichak :.