گفتی چه دارد چشمهایت جز سیاهی
یادت می آید شعر خواندم از"پناهی"
گفتم اگر با من می آیی چتر بردار
بی اعتبار است این هوای مهر ماهی
من خانه ات هستم چه می خواهی عزیزم
از این مسافرخانه های بین راهی
آن شب برایم چای دم کردی که شاید
یک استکان از خستگی هایم بکاهی
گفتی بیا حرفی بگوییم از سر عشق
گفتم فدایت می شوم گفتی الهی...
نام تو را بر کوهساران می نوشتم
نام مرا بر کوه کاغذهای کاهی
می رفتم از مهتابی این خانه تا ماه
حالا کجایم بین کفترهای چاهی
دنبال یک دیوانه می گردم که اینجا
می گشت دنبال من دیوانه گاهی
اعظم سعادتمند
میان این همه دشمن تو یکه تاز منی
غرور پرچم در حال اهتزاز منی
برابرت همه ی طوطیان هند کمند
که قند پارسی شعر دلنواز منی
مرا زیارت چشمانت از جهان کافی است
تو هم عراق و خراسان و هم حجاز منی
مبارک است در این لحظه دیدنت ای عشق
تو اتفاق خوش سرنوشت ساز منی
اعظم سعادتمند
یک عشق بی ملاحظه چون تیغ بر گلوست
فریاد اگر نمی کشم از ترس آبروست
این سمت دشمنان قسم خورده در کمین
آن سو کشیده اند کمان ابروان دوست
وقتی پلی شکسته فقط مانده پشت سر
ناچارم از ادامه ی راهی که پیش روست ادامه مطلب...
.: Weblog Themes By Pichak :.