اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدف های تهی بردار
همین جا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشمها با هم
نگاهش را تماشا کن،اگر فهمید حاشا کن
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می آید
به آه »عشق« کاری برتر از اعجاز عیسا کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می کند با مرگ
به اسم صبر،کم با زندگی امروز و فردا کن
فاضل نظری
از گل نه! از خمیره ی احساس آفرید
با دقتی شبیه به وسواس آفرید
یاقوت را به شکل لبانت تراش داد
از جنس چشمهای تو الماس آفرید!
تا قدر عشوه های تو معلوم مان شود
از طرز مژه های تو مقیاس آفرید!
دستی به گونه های لطیفت کشید و بعد
بر شاخه ها،شکوفه ی گیلاس آفرید!
می خواست عطر نام تو را منتشر کند
زیر زبان قاصدکان یاس آفرید!
او خواست تا بچینمت و آن من شوی
این گونه بازوان مرا داس آفرید!
اما درست روز ازل ریشه ی مرا
در ریشه ات گره زد و ریواس آفرید!
کبری موسوی قهفرخی
روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام
بسکه خود را در دل آیینه غمگین دیده ام
مو سپیدم مو سپیدم مو سپیدم مو سپید
گرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده ام
آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد
حال یوسف را ببینم با کدامین دیده ام؟
آشنا هستی به چشمم صبرکن، قدری بخند
یادم آمد من تو را روز نخستین دیده ام
بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود
ابن سیرین را خبر کن خواب شیرین دیده ام
سید حمیدرضا برقعی
سر ریز کن این پیکهای آخرم را...
از رنج لبریز است...خالی کن سرم را
کوهی پر از دردم...پر از دردم...پر... از درد
خیلی دلم کرده هوای مادرم را...
یادم نده پرواز کردن را که چندی ست
انگار دستی کنده، بالم را، پرم ! را
انگار غمگینم که - انگاری شنیدم
با خواهرم دیدند، مردم شوهرم را...
مادر! دعا کن کودکم دختر... نباشد
باران بیگی
.: Weblog Themes By Pichak :.