سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت

                        باور نمی کردم به آسانی دلم رفت                             

 

از هم سراغش را رفیقان می گرفتند

در وا شد و آمد به مهمانی...دلم رفت

 

رفتم کنارش، صحبتم یادم نیامد!

پرسید:شعرت را نمی خوانی؟ دلم رفت

 

مثل معلم ها به ذوقم آفرین گفت

مانند یک طفل دبستانی دلم رفت

 

من از دیار «منزوی»،او اهل فردوس

یک سیب و یک چاقوی زنجانی، دلم رفت

 

ای کاش آن شب دست در مویش نمی برد

زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت

 

ای کاش اصلا من نمی رفتم کنارش

اما چه سود از این پشیمانی دلم رفت

 

دیگر دلم_رخت سفیدم_نیست در بند

دیروز طوفان شد،چه طوفانی...()رفت!!!

 

کاظم بهمنی


 




تاریخ : چهارشنبه 94/1/12 | 1:1 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

تکه یخی که عـاشق ابر عـذاب می شود

سر قرار عـاشقی همیشه آب می شود

 

به چشم فرش زیر پـا سقف که مبتلا شود

روز وصـالشان کسی خانه خراب می شود

 

کنار قـله های غم  نخوان برای سنگ ها

کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود

 

بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسمان کند

صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود

...

 

چه کرده ای تو با دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود

 

کاظم بهمنی


 




تاریخ : سه شنبه 93/11/21 | 10:55 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

رسیده ام به چه جایی... کسی چه می داند
رفیق گریه کجایی؟ کسی چه می داند

میان مایی و با ما غریبه ای... افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می داند

تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیه هایی» کسی چه می داند

برای مردم شهری که با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی؟ کسی چه می داند

تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمی شود که بیایی کسی چه می داند

کسی اگرچه نداند خدا که می داند
فقط معطل مایی کسی چه می داند

اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست...
تو جمعه جمعه می آیی کسی چه می داند

کاظم بهمنی





تاریخ : جمعه 93/8/30 | 1:5 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

هر که را دور کنی دور و برت می آید
از محبت چه بلاها به سرت می آید

بنشینی دم در کوچه قرق خواهد شد
بروی جمعیتی پشت سرت می آید

تا که در دسترسی از تو همه بی خبرند
تا کمی دور شوی هی خبرت می آید

دل به مجنون شدن خویش در آیینه مبند
صبر کن عاشق دیوانه ترت می آید

من آشفته به پای تو می افتم اما
موی آشفته فقط تا کمرت می آید

خون من ریخت نیافتاد ولی گردن تو
گردن من به مصاف تبرت می آید

روز محشر هم اگر سوی جهنم بروی
یک نفر ضجه زنان پشت سرت می آید

کاظم بهمنی
 

 

 

 




تاریخ : پنج شنبه 93/8/15 | 4:1 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر


  • paper | خرید اینترنتی | ماه موزیک