من که در تنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟
دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم
چیستم؟! خاطره ی زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
چیزی از عمر نمانده ست، ولی می خواهم
خانه ای را که فروریخته برپا دارم
فاضل نظری
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدف های تهی بردار
همین جا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشمها با هم
نگاهش را تماشا کن،اگر فهمید حاشا کن
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می آید
به آه »عشق« کاری برتر از اعجاز عیسا کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می کند با مرگ
به اسم صبر،کم با زندگی امروز و فردا کن
فاضل نظری
وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ،بعد از ما چه فرقی می کند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن،ساحل و دریا چه فرقی می کند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه ی من با خیابان ها چه فرقی می کند
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟
فرصت امروز هم با وعده ی فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند
فاضل نظری
.: Weblog Themes By Pichak :.