ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن,حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت...
مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
***
حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت
سید حمیدرضا برقعی
روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام
بسکه خود را در دل آیینه غمگین دیده ام
مو سپیدم مو سپیدم مو سپیدم مو سپید
گرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده ام
آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد
حال یوسف را ببینم با کدامین دیده ام؟
آشنا هستی به چشمم صبرکن، قدری بخند
یادم آمد من تو را روز نخستین دیده ام
بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود
ابن سیرین را خبر کن خواب شیرین دیده ام
سید حمیدرضا برقعی
...ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید زیرپایش همه کون و مکان می چرخید ادامه مطلب...
.: Weblog Themes By Pichak :.