مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم... با دل های تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر
بم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر
هر شب عمرم به یادت اشک می ریزم ولی
بعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر ادامه مطلب...
تاریخ : یکشنبه 93/8/25 | 9:28 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر
می خرامند روی دشت تنت دستهایم - دو گله ی آهــو -آهوان خسته اند و لب تشنه دشت هم جابجا پر از کندو
دشت یک اتفاق صورتی است مثل افسانه های کودکی اممثلا عین راه ابریشــــم مثلا عین کـــــــــوه دالاهـــــو
روستای نجیب شعر من است باغ اندام تو وجب به وجبچشم داری غزل غزل بادام، گونه داری بغل بغل لیمــو
تو که شاعر نبوده ای خاتون تا بدانی چه لذتی داردچیدن بوســـه از کبودی لب دیدن باد لای خرمن مو
ما لنا غیر دفتر من شعر کتبت بالدمی علی الاوراق :السلام علیک یا محبوب او جعلت فداک یا .... بانو !
حامد عسکری
دشت یک اتفاق صورتی است مثل افسانه های کودکی اممثلا عین راه ابریشــــم مثلا عین کـــــــــوه دالاهـــــو
روستای نجیب شعر من است باغ اندام تو وجب به وجبچشم داری غزل غزل بادام، گونه داری بغل بغل لیمــو
تو که شاعر نبوده ای خاتون تا بدانی چه لذتی داردچیدن بوســـه از کبودی لب دیدن باد لای خرمن مو
ما لنا غیر دفتر من شعر کتبت بالدمی علی الاوراق :السلام علیک یا محبوب او جعلت فداک یا .... بانو !
حامد عسکری
تاریخ : شنبه 93/8/24 | 2:2 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.