جا می خورد از تردی ساق تو پرنده!
ایمان منی سست وظریف و شکننده !
هم , چون کف امواج «خزر» چشم گریزی
هم , مثل شکوه«سبلان» خیره کننده !
می خواست مرا مرگ دهد آنکه نهاده ست
بر خوان لبان تو , مربای کشنده !
چون رشته ی ابریشم قالیچه ی شرقی ست
بر پوست شفاف تو رگ های خزنده !
غیر از تو که یک شاخه ی گل بین دو سیبی
چشم چه کسی دیده گل میوه دهنده !؟
لب های تو اندوخته ی آب حیات است
اسراف نکن این همه در مصرف خنده !
ای قصه موعود هزار و یکمین شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده
افسوس که چون اشک , توان گذرم نیست
از گونه ی سرخ تو ـ پل گریه و خنده !
غلامرضا طریقی
تاریخ : یکشنبه 94/1/30 | 8:24 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.