من و قطار و سکوت و حضور تو بانو:
قطار رو به سمرقند و راه طولانی
تو کوپه ی نه و من در خیال ویرانی
هنوز بوی عجیبی میان سیگارم
و عطر و بوی تو مانده در این پریشانی
کشیده بال و پرش را کبوتر ذهنم
به آسمان تمنا و روز پایانی
به یاد حافظ و شیراز و آن سیه چشمان
به یاد ترک سمرقند و لعل رمانی
در این سیاهی شب با سیاهی مویت
حریر روسری ات گشته مرز سامانی
خیال قهوه ی چشمان پر فریب تو است
که باز می بردم تا لب پشیمانی
هنوز این چمدان با حضور تو زیباست
اگرچه می شوم آشفته ی غزلخوانی
چقدر بی خود از این کاسه اشک می ریزم
به پشت پای مسافر،یواش،پنهانی
قطار آخر دره و من در آغوشت
همیشه آخر قصه ،کلاغ و...حیرانی
طاهره احمدی«ققنوس»
تاریخ : پنج شنبه 93/8/8 | 12:20 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.