«چشم زخم»
چشم زخمی بده از فتنه گران می ترسم
دود اسپندم و از شعله پران می ترسم
مهره ی آبی من غرق شده در آب و
در رکودم من و از آب روان... می ترسم
متولد شده در فصل بهار و افسوس
مثل طوفان زده از باد خزان می ترسم
غم دوران جوانی به نظر ناچیز است
شکل یک پیرزن از فوت زمان می ترسم
در دعاهای پر از گریه ی من سودی نیست
شده ام کافر و از... وقت اذان می ترسم
گوش من پر شده از سرزنش آن دنیا
شب مرگم شود از کندن جان می ترسم
مطمئن باش که تنهایی زن اجباری ست
من بی خود شده از این «خودمان»...می ترسم
شعر هم مرهم چشمان پر از اشک نشد
لعن و نفرین نکن از زخم زبان می ترسم
برخلاف همه ی ذوق مسافر شدنم
اینک از بستن زیپ چمدان می ترسم
فقط این مرتبه لطفی بکن و زجر نده
ماشه ی منتظرت را بچکان.....
مائده حسن نژاد
تاریخ : سه شنبه 93/10/30 | 10:17 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.