از ازدحام این همه بیمار میترسم
از بند این زندان بی دیوار میترسم
از روشن اندیشان کوته فکر شهرآشوب
از میل کردن با تم نشخوار میترسم
معشوق میرقصد به ساز ناکسان و من
از این وحوش پست آدم وار میترسم
من مثل شیر صید از کف داده در رخوت
من مثل شیر از طعنه ی کفتار میترسم
هر روز مرگ آرزو را ختم میگیرم
هر روز از این ختم پر تکرار میترسم
انگار از اول سر سازش ندارد شعر
تا مینویسم میشود غم بار ، میترسم
من مرد تنهای شب شهر غزل حالا
از مرد، تنهایی و شعر انگار میترسم
رنگین کمان بی فروغ رنگ و رو رفته
باور بکن باور بکن بسیار میترسم
محمد حیدری
تاریخ : دوشنبه 94/7/13 | 11:2 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.