همه عمر عاشقت بودم، گاه اگرچه ز کوره در رفتم
سر لیله فقط به عشق تو بود که به دعوای هر پسر رفتم
بچه بودم برید دستم را تیزی گوشه النگویت،
گریه کردی برای من این شد که همیشه پی خطر رفتم
بعدها هم بزرگتر که شدی، رخت توی حیاط می شستی...
هدفم دیدن تو بود ای ماه دزدکی پشت بام اگر رفتم
پدرم بارها مرا دید و سر این ماجرا کتک خوردم
کم نشد میل دیدنت یعنی: بعد از آنروز بیشتر رفتم
حال اما چه حاصلی دارد نبش قبر و مرور خاطره ها؟
تو که از شهرمان سفر کردی من هم از بیکسی سفر....
بی تو این کوچه این گذر بانو سرد و بی روح مثل گور من است
چه کسی درک می کند بی تو با چه حالی از این گذر رفتم؟!
شده تا حال حس کنی یک بغض در درون دلت نمی گنجد؟
مثل آبی که جوش آمده است بی حضورت مدام سر رفتم...
مرد ماندن همیشه آسان نیست، اشک که مرد و زن نمی فهمد
تو که رفتی نشد نگریم، نه
هرچه با بغض هام ور رفتم!
کاظم ذبیحی نژاد
.: Weblog Themes By Pichak :.