با دیگران جوری ولی از من گریزانی
پایان حس دوستی را خوب می دانی
وقتی نگاهم میکنی گرمای مرداد و
وقتی نگاهت میکنم سرمای آبانی
تو راست میگفتی که بدبینم چرا یکبار
از شعرهای بانوان چیزی نمی خوانی
یک روز گفتی تا ابد پیش تو می مانم
من دیر فهمیدم که تو اینجا نمی مانی
امشب بدون تو تنم از درد میگیرد
مثل خماری در غم تریاک کرمانی
این روزها طوری نگاهم میکنی انگار
داری برایم نقشه های شوم شیطانی_
_«آسوده باش از این قفس بیرون نخواهم رفت»
هرجا که زندانبان تویی من نیز زندانی
وقتی که چشمت می برد سر را همین کافی ست
چشمان خود را تیز کن چاقوی زنجانی
گاهی درون جمعمان آنقدر زیبایی
حس میکنم صدها نگاه هیز... پنهانی...
«تو می رسی روزی که دیگر دیر خواهد بود»
من دست در دست...نگاه سرد و... پایانی...
محسن کفشگر
تاریخ : دوشنبه 93/8/5 | 1:23 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.