« روابط کاری »
جنگل: دو چشم سبز همیشه بهاری ات
آتشفشان: همین لب سرخ اناری ات
حق دارد ای عزیز حسودی اگر کند
کاج کنار کوچه به قد چناری ات
من هم حسودی ام شده –آخر چرا دروغ –
بانو به این روابط... ـ گیرم که ـ "کاری ات" !
دریا همیشه خواهشش آغوش گرم توست...
" حسرت " ولی نتیجه ی قایق سواری ات...
از بچگی همیشه همین طور بوده ای
قانون شده ست ماندن ما در خماری ات
تو مجلس سنای منی، حرف حرف توست
من هم مطیع کامل قانون گذاری ات
اما چه می شود که کمی اعتنا کنی
دختر سر کلاس به میز کناری ات؟
............................................
............................................
***
باشد، هنوز هم تو و رفتن بدون من...
باشد، هنوز هم من و چشم انتظاری ات
کاظم ذبیحی
با دیگران جوری ولی از من گریزانی
پایان حس دوستی را خوب می دانی
وقتی نگاهم میکنی گرمای مرداد و
وقتی نگاهت میکنم سرمای آبانی
تو راست میگفتی که بدبینم چرا یکبار
از شعرهای بانوان چیزی نمی خوانی
یک روز گفتی تا ابد پیش تو می مانم
من دیر فهمیدم که تو اینجا نمی مانی
امشب بدون تو تنم از درد میگیرد
مثل خماری در غم تریاک کرمانی
این روزها طوری نگاهم میکنی انگار
داری برایم نقشه های شوم شیطانی_
_«آسوده باش از این قفس بیرون نخواهم رفت»
هرجا که زندانبان تویی من نیز زندانی
وقتی که چشمت می برد سر را همین کافی ست
چشمان خود را تیز کن چاقوی زنجانی
گاهی درون جمعمان آنقدر زیبایی
حس میکنم صدها نگاه هیز... پنهانی...
«تو می رسی روزی که دیگر دیر خواهد بود»
من دست در دست...نگاه سرد و... پایانی...
محسن کفشگر
.: Weblog Themes By Pichak :.