حتی اگر غزل به دلم پشت کرده است
این چارپاره را به تو تقدیم می کنم
تقصیر عشق نیست اگر واژه لج کند
من لال هم شوم به تو تعظیم می کنم
تو مسجدالحلال و غزل هم زیارت ات
این واژه ها به نیت تو شعر می شوند
در آستان تو همهء زائران ِعشق
با دست من ، به دعوت تو ، شعر می شوند
تنها نه دست من ؛ همهء شاعران تو را
با کشف بیت – بوسه در آغوش می کشند
با قافیه به قافلهء عشق می رسند
وزن تو را عطش زده بر دوش می کشند
در این ردیف ِتب زدهء شاعران ِمست
من ایستاده ام که ببوسم لب تو را
ده قرن شاعرانگی از من جلو تر است
ده قرن عاشقانه ، هزاران غزل سرا : ادامه مطلب...
مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم... با دل های تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر
بم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر
هر شب عمرم به یادت اشک می ریزم ولی
بعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر ادامه مطلب...
« شاعر دیوانه »
این شاعر دیوانه را یک شب رها کن
از خواب های هر شبم خود را جدا کن
دست از دل صد چاک من بردار دیگر
با عاشقان دیگرت... قدری صفا کن
من کعبه را در سمت چشمان تو دیدم
بر قبله گاه باور من اقتدا کن
این مرغ عشق خوش صدای آشنا را
از میله های این قفس گاهی رها کن
بالی برای پر زدن دیگر نمانده
با دست های کوچکت قدری دعا کن_
_یا من بمیرم یا تو یا یکبار دیگر
بر عهدهای هر شبت با من وفا کن
یوسف خدا اکنون کنار توست در چاه
یکبار هم این نابرادر را صدا کن
دیدی به جای تو یهودا بر صلیب است!!
حالا تو دست از ...دست یوحنا... جدا کن
ای آفتاب خیره بر چشمان تارم
فردا تو بی من جشن پیروزی به پا کن...
محسن کفشگر
دشت یک اتفاق صورتی است مثل افسانه های کودکی اممثلا عین راه ابریشــــم مثلا عین کـــــــــوه دالاهـــــو
روستای نجیب شعر من است باغ اندام تو وجب به وجبچشم داری غزل غزل بادام، گونه داری بغل بغل لیمــو
تو که شاعر نبوده ای خاتون تا بدانی چه لذتی داردچیدن بوســـه از کبودی لب دیدن باد لای خرمن مو
ما لنا غیر دفتر من شعر کتبت بالدمی علی الاوراق :السلام علیک یا محبوب او جعلت فداک یا .... بانو !
حامد عسکری
هر که را دور کنی دور و برت می آید
از محبت چه بلاها به سرت می آید
بنشینی دم در کوچه قرق خواهد شد
بروی جمعیتی پشت سرت می آید
تا که در دسترسی از تو همه بی خبرند
تا کمی دور شوی هی خبرت می آید
دل به مجنون شدن خویش در آیینه مبند
صبر کن عاشق دیوانه ترت می آید
من آشفته به پای تو می افتم اما
موی آشفته فقط تا کمرت می آید
خون من ریخت نیافتاد ولی گردن تو
گردن من به مصاف تبرت می آید
روز محشر هم اگر سوی جهنم بروی
یک نفر ضجه زنان پشت سرت می آید
کاظم بهمنی
.: Weblog Themes By Pichak :.