سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادش بخیر آن...



یادش بخیر آن روزهای خوش خیالی
گفتم تو از آنِ منی، گفتی چه عالی

من کوه یخ بودم، تو دستم را گرفتی
یک کوه را آتش زدی با دست خالی

وقتی نفس هامان به هم میخورد، انگار
جان می گرفت از عطرشان گل های قالی

تا ابرها رفتیم، من گفتم محال است
جغد جدایی بگذرد از این حوالی

تا اینکه روزی دست دنیا سکه انداخت
خط زد بر آن پایان خوب احتمالی

ناگاه از اوج آسمان ها بر زمین خورد
دیگر چه می ماند از این قلب سفالی؟

گفتم بمان، شاید ورق برگشت، گفتی
یادش بخیر آن روزهای خوش خیالی   ...

علی کریمان





تاریخ : چهارشنبه 93/8/14 | 1:20 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

گیسوانت زیر باران، عطر گندم‌زار... فکرش را بکن    ! 

با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن !

 

در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعد از سال‌ها

بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار... فکرش را بکن!



سایه‌ها در هم گره، نور ملایم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن!

 

 

ابر باشم تا که ماه نقره‌ای را در تنم پنهان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار... فکرش را بکن

 

 

خانه‌ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر

تکیه بر پشتی زده یار و صدای تار... فکرش را بکن! ادامه مطلب...


تاریخ : چهارشنبه 93/8/14 | 12:42 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

من و قطار و سکوت و حضور تو بانو:


قطار رو به سمرقند و راه طولانی

تو کوپه ی نه و من در خیال ویرانی


هنوز بوی عجیبی میان سیگارم

و عطر و بوی تو مانده در این پریشانی


کشیده بال و پرش را کبوتر ذهنم

به آسمان تمنا و روز پایانی


به یاد حافظ و شیراز و آن سیه چشمان

به یاد ترک سمرقند و لعل رمانی


در این سیاهی شب با سیاهی مویت

حریر روسری ات گشته مرز سامانی

ادامه مطلب...


تاریخ : پنج شنبه 93/8/8 | 12:20 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

دوست داری...


دوست داری که من از اهل زمین سر باشم

دوست دارم که کمی سر به هواتر باشم


گر خدا خواست که آدم بشوم حرفی نیست

دوست دارم به خدا آه ولی خر باشم


مادرم خواست مرا عاق کند، خندیدم

مادرم خواست که من پاچه ی گوهر باشم


حرف مردم به جهنم به درک می گویم

دوست دارم شب بی پرده ی دختر باشم ادامه مطلب...


تاریخ : چهارشنبه 93/8/7 | 1:57 صبح | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

 

منطق مهرماهی 



کنار من که نشستی خیال راهی شد 

تمام دفتر شعرم پر از دوراهی شد 



چقدر سرد جواب مرا فرستادی 

و برگه های سفیدت چه زود ...کاهی شد 



دلت به شوق نگاه کسی نمی لرزد 

دوباره منطق عشق تو...مهرماهی شد



شبیه ماهی قرمز به فکر دریایی

ولی به تنگ تماشا...دچار خواهی شد



محسن کفشگر

 

 

 

منطق مهرماهی




تاریخ : دوشنبه 93/8/5 | 5:29 عصر | نویسنده : محسن ذبیحی | نظر

  • paper | خرید اینترنتی | ماه موزیک